گروه ورزشی مشرق - پس از حذف تیم ملی فوتبال ایران از جام ملتهای آسیا بحثهایی میان دو گروه موافق و مخالف کارلوس کیروش به وجود آمده و هر گروهی خود را محقتر میداند؛ عدهای بحث دستمزد میلیاردی کیروش را پیش میکشند و این که وی در طول 4 سال هیچ دستاوردی نداشته است و عدهای دیگر در ستایش غیر مستدل و کورکورانه کیروش آنقدر اغراق کردهاند که بوی تملق و چاپلوسی هم به مشام می رسد.
این دعوایی که یک طرفش کیروش فرشته بی اشتباهی است و یک طرف شیطانی که آمده پول بیت المال را ببرد، عامیانهترین سطح برخورد با جایگاه سرمربی تیم ملی فوتبال است، اما متاسفانه این دیالوگ رایج بسیاری از ورزشی نویسان و روزنامه نگاران و برخی کارشناسان فوتبال شده است. خیلی کم و به ندرت دیده شده است تحلیلی مستدل و مستند در مورد مربی تیم ملی نوشته یا بیان شود.
سامان زمان زاده در 3 مقاله تفصیلی که برداشت آزاد وی بوده و در صفحه اجتماعی و شخصیاش منتشر کرده است عملکرد تیم ملی و کارلوس کیروش را تحلیل نموده و گروه ورزشی مشرق هم آن را بدون دخل و تصرف منعکس کرده است.
(بخش اول و بخش سوم)
پس از ارائه اولین تحلیل عملکرد کیروش که درخصوص چگونگی تاکتیک پذیر کردن تیم ملی و ساخت تیمی منسجم و منظم بود، در بخش دوم که شاید کمی فنیتر و طولانی است، سعی شده به تفصیل درباره شیوههای کیروش و تاکتیکها و پلانهای تیمیاش صحبت شود. [برای روشن شدن برخی ابهامات توصیه می کنیم تا انتهای متن مطالعه گردد.]
یک اشتباه رایج که در بعضی نوشتهها و بحث ها دیده میشود، این است که عدهای گمان میکنند کارلوس کیروش در تیم منچستر یونایتد یک آنالیزور بود. شاید دلیل این خطا این است که سرمربی قبلی تیم ملی یعنی افشین قطبی، آنالیزور گاس هیدینگ بود. اما این اشتباه محض است و باعث میشود تمام نتیجهگیریهای مبتنی بر این فرض غلط از آب دربیاید. کارلوس نه آنالیزور که دستیار اصلی فرگوسن بود. Assistant manager که بهترین ترجمه برایش همان کمک مربی است. در زبان انگلیسی به سرمربی Manager میگویند که بهترین کلمه برای توصیف نقش حقیقی سرمربی در ابرباشگاههای فوتبال جهان است.
در جایی مانند اولدترافورد، آن هم در دوره پادشاهی فرگوسن، نقش سرمربی فراتر از کسی بود که صرفاً بالای سر تیم است و تمرین میدهد و ترکیب میچیند. وظیفه اصلی منیجر هدایت و مدیریت کل مجموعه فنی باشگاه است؛ از مربیان و تیم آنالیز گرفته تا کادر پزشکی و غیره. به این وظایف مسئولیت رصد کردن تیمهای پایه و خرید و فروش بازیکن در فصل نقل و انتقالات و بخش رسانهای را هم که بیفزایید متوجه خواهید شد که نقش فنی سرمربی در تیم اصلی به جز هدایت و نظارت، معمولاً اتخاذ تاکتیکها و روشهای بازی، انتخاب نهایی بازیکنان و ترکیب و همچنین اداره بازی در حال برگزاری است و لازم است بخش عمدهای از وظایف در تیم اصلی از جمله امر مهم برنامه ریزی و اجرای تمرینات هفتگی به فرد دیگری محول شود. البته روش مدیریت هر سرمربی منحصر به خود اوست و نیز اینکه چه بخشی از وظایفش را به هر دستیاری محول میکند.
اما به هر روی، سرمربی در باشگاهی مانند منچستر یونایتد نیاز به کسی دارد که بار اصلی اجرای سیاستهایش در رابطه با تیم اصلی و تنظیم برنامه تمرینات و همینطور اجرا و نظارت برآن را به او محول کند. مانیتور کردن وضعیت آمادگی بازیکنان و آپدیت کردن مداوم پروفایل هر بازیکن و گزارش به سرمربی و کمک به انتخاب ترکیب و اتخاذ تاکتیک وظایفی است که یک دستیار بنا به تشخیص سرمربی میتواند به عهده داشته باشد و در منچستر الکس فرگوسن، تقریباً بیشترین اختیاراتی که میتوان به یک دستیار داد به کیروش داده شده بود. فرگوسن به نظر او درباره آمادگی بازیکنان اعتقاد راسخ داشت و همین حتی بارها باعث تنش بین ستارههای منچستر و کارلوس کیروش شد.
اگر چه حتماً کیروش در انتخاب روشها و تاکتیک به سر الکس مشورت میداده، اما او هرگز یک آنالیزور به معنای شناخته شده (مانند افشین قطبی) نبوده است. سئوال اینکه آیا چرا بر این نکته تاکید میشود سئوال خوبی است و حالا موقع پاسخ آن است:
در بسیاری از انتقادات وارده به تیم ملی ایران گفته می شود تیم کی روش دارای تنوع تاکتیکی نیست و چنین چیزی زیاد در این تیم به چشم نمیآید. در پاسخ به این سئوال یک توضیح لازم است؛ ما وقتی از تاکتیک پذیری بازیکن حرف میزنیم، از این صحبت میکنیم که یک بازیکن یاد بگیرد بازی به عنوان جزئی از یک کل بزرگتر یعنی چه. (در بخش قبل توضیح کامل داده شد) و این یک رشد و بلوغ ذهنی است. اما اینکه بازیکنان به این مرحله برسند لزوماً به این معنا نیست که تیم دارای تنوع تاکتیکی و قابلیت بازی شناور خواهد بود.
در واقع رسیدن بازیکنان به درک تاکتیکی قدم اول این ماجراست. در مرحله بعد بازیکنانی که قابلیت حلشدن در تاکتیک تیمی را به دست آوردهاند باید همه با هم دست به تمرین تاکتیکهای متنوع و کسب قابلیت سوییچ کردن نقشها در طول بازی بزنند. مرحله دشوار و طاقت فرسایی که باز نقش سرمربی در آن حیاتی است و جالب اینکه مربی برای اجرای این مرحله پیشرفته نیاز به قابلیتهای متفاوتی از مرحله اول (آموزش بازیکنان) دارد.
بدون این که قصد ارزش گذاری و اینکه کدام مهمتر است در میان باشد، باید گفت تربیت بازیکنان امری است پایهای و نیاز به یک آموزگار با حوصله و کاربلد دارد. و اجرای تنوع تاکتیکی نیاز به یک مغز پیشرفته و مسلط بر چگونگی اجرای تاکتیکهای فوتبال. مربیگری فوتبال کار سخت و پیچیدهای است. مجموعهای از «تواناییهای مدیریتی و کاریزماتیک» در کنار «درک بالای تاکتیکی و ذهن تحلیلی قوی» نیاز است که یک مربی به سطح اول فوتبال دنیال برسد و کسی که به این سطح میرسد از حداقل های لازم قطعا برخوردار بوده است. کارلوس کیروش نیز مسلما در هریک از ایندو بالاتر از کف امتیازات لازم را کسب کرده که روی نیمکت سرمربیگری پرتغال و رئال مادرید نشسته است.
سطح دیگری نیز وجود دارد که فقط و تنها فقط عده انگشت شماری میتوانند به آن برسند، توان درک و آنالیز تاکتیکهای متنوع و تسلط بر آن ها، و توانایی مدیریت و هدایت تیم و سروکله زدن با بازیکنان و هنر تمرین دادن هرکدام به تنهایی یک قابلیت ارزشمند است و داشتن یکی از این دو در سطح پیشرفته، در کنار حداقل دانش و توانایی لازم در آن یکی، برای اینکه فرد تبدیل به یک سرمربی موفق شود و حتی در تیمهای نسبتا بزرگ سرمربی شود کافی است. اما، کسانی هستند، انسانهایی استثنایی و ویژه که هردو این تواناییها را در حد کمال دارند. در هیچ کدام ضعیف تر از دیگری نیستند. در هر دورهای شاید تعداد کل افرادی که در فوتبال جهان در این سطح قرار دارند به زحمت به انگشتان دو دست برسد.
برای مثال مارچلو لیپی، نمونه بارز یک پروفسور دیوانه فوتبال است. شاید پروفسورهای دیگری هم در جهان باشند، اما نشسته پشت کامپیوترشان در حال تحلیل و استتنتاج. شاید در تیمهای بزرگی آنالیزور بودهاند اما کسی دیگر آنها را به یاد ندارد. همان قصه آشنای انسانهای چند بعدی و یک بعدی. ممکن است کسی دکترای ریاضی بگیرد، اما هرگز توانایی اداره یک مجموعه تحقیقاتی را به عنوان مدیر نداشته باشد. اما لیپی همزمان که استاد تاکتیک بود، مدیر و تمرین دهنده فوقالعادهای نیز بود. هنوز کسی را در فوتبال مدرن ندیدهام که مانند لیپی تا عمق علمی به نام روشهای بازی فوتبال رفته باشد. حتی فقط درک و فهمیدن تاکتیکهای ترکیبی و شناوری که در تیمهای لیپی به نمایش گذاشته میشد نیاز به نوعی جنون و نبوغ فوتبالی دارد چه رسد به خلق و اجرای آن.
در کنار این، لیپی همزمان تیم را هم اداره و مدیریت میکرد و به وظایف ذکر شده مربوط به سرمربی نیز میپرداخت. مانند لیپی، یا مثل الکس فرگوسن و آرسن ونگر و آنچلوتی در هر دوره ای به زحمت به انگشتان یک دست پیدا میشود و مسلماً به انگشتان دو دست نخواهد رسید. اینها سطح فوق عالی مربیگری در فوتبال جهان هستند و پس از آن سطح نرمال یا درجه اول است که مربیان ترکیب قابل قبولی از دو توانایی اصلی فوقالذکر را دارند و عموما در یکی قویتر و در دیگری ضعیفترند.
اجازه بدهید نکته دیگری را در بحث تنوع تاکتیکی یادآور شوم. در سطح اول فوتبال دنیا، معمولاً دیگر مرحله مقدماتی یعنی تربیت بازیکنان، وجود ندارد و همه از همان عنفوان بازی در مدارس فوتبال تاکتیک پذیری را یاد میگیرند پس قطعاً چالش پیش روی سرمربی تزریق تنوع تاکتیکی به تیم است. زیرا در لیگ برتر، سری A یا لالیگا نمیتوان با یک تاکتیک ثابت بازی کرد و موفق بود. مربیانی که در بخش آنالیز ضعیفتر هستند سعی میکنند این ضعف را با بهرهگیری از آنالیزورهای حرفهای برطرف کنند اما تجربه ثابت کرده که نتیجه کار هرگز مانند زمانی نخواهد شد که سرمربی خود استاد تاکتیکهای فوتبال است.
فوتبال مانند شطرنجی است که مهرههایش هوشمند باشند و شطرنجباز بتواند نقششان را مداوم عوض کند، فیل را به رخ یا اسب را به فیل تبدیل کند. ابزار دست مربی برای تغییر تاکتیک بازیکنان هستند و سوییچ کردن شیوههای مختلف با تغییر نقش آنها امکان پذیر میشود. اینجاست که هرچقدر ذهن مربی عمیق تر و وسیعتر باشد توانایی او برای مانور در این زمینه بیشتر خواهد شد. تغییر روش بازی، از یک یا دو بازیکن شروع میشود و گاه میتواند تمام تیم را شامل شود.
اما ماجرا به این سادگی نیست. تحلیل ریاضی و منطقی لازم برای تغییر تاکتیک مبتنی بر چهار بازیکن، به سادگی دو برابر کار مشابه با دو بازیکن نیست. این افزایش خطی نیست بلکه لگاریتمی و حتی توانی است. فرض کنید شما میخواهید در نقش فعلی یک بازیکن در تیم دست ببرید، لازم است که موقعیت او در زمین بازتعریف شود. موقعیت بازیکن فقط یک مکان ثابت دوبعدی در مختصات دکارتی نیست. بلکه شامل موقعیت نسبی آن بازیکن نسبت به حداقل چهار بازیکن اطرافش است که باید همزمان مدنظر باشد. بنابراین تغییر نقش دوبازیکن، دقیقا موقعیت نسبی برای آن بازیکنان و بازیکنان اطرافش است. حالا ممکن است این موقعیتهای نسبی برای دو بازیکن با هم تداخل هم داشته باشد (که حتماً دارد) ببینید چقدر پیچیده خواهد شد! هرچقدر تعداد بازیکنان مدنظر برای تغییرات تاکتیکی در طول بازی زیادتر شود این گراف پیچیدهتر میشود و نیازمند چند برابر تحلیل و بررسی حالات و موقعیتهای بیشتر است. اینجاست که میتوان دریافت مربی مانند لیپی که در طول یک بازی بارها و بارها بین تاکتیکهای مختلفی سوییچ میکرد که گاه نقش هفت بازیکن در این تاکتیکها شناور میشد، چه ذهن دیوانه و چه جنون خوفآوری داشت. نبوغ هراس آوری که در پشت فوتبال سادهای که ما میبینیم نهفته است!
اما برگردیم به کیروش، ابتدا بايد روشن شود كه کارلوس کیروش ليپي يا ونگر نيست و فاصله معناداری با سطح ياد شده دارد و در اين سطح کارلوس کیروش جزو آن دسته از مربیانی است که توانایی اش در مدیریت و هدایت و تمرین دادن بسیار بالاتر از آنالیز و تحلیل تاکتیک است. (نیاز به تذکر نیست که این مقایسه در سطح اول فوتبال جهان؛ و صحبت در مورد مربی است روی نیمکت رئال مادرید نشسته، که اشاره شد این مربیان در همان بخش ضعیفتر نیز نیازمند کیفیتی بالای متوسط جهانی هستند. برای جلوگیری از تکرار، دیگر به این تذکر اشاره نخواهد شد، اما لازم است مدنظر باشد).
عدهای با اشاره با اینکه کیروش در منچستر آنالیزور بوده پس استاد تاکتیک و تنوع است، انتقاد به تاکتیکهای او را رد میکنند، که در بالاتر به بیاساس بودن این موضوع اشاره شد. مشاهده شیوه بازی تیمهای تحت مربیگری کیروش به خوبی نمایانگر این نکته است که تزریق تنوع تاکتیکی در تیمهای او، با تکیه بر بازیکنان خلاق و مبتکر انجام میشد. در واقع این یک بالانس در تیم است؛ مربی که خودش یک تئوریسین است، تمام بازیکنان را به کار میگیرد که بازوی اجرایی تغییر تاکتیک در زمین باشند، اما مربیانی که نقطه قوتشان جای دیگری است و در این بخش ضعیفترند، معمولاً به نابغههایشان داخل زمین تکیه میکنند. یک یا دو بازیکن که بتوانند جریان بازی را به سمت دیگری هدایت کنند.
کیروش در رئال شانس این را داشت که بزرگترین نابغه معاصر فوتبال یعنی زیدان را در اختیار داشته باشد و همچنین بازیکنانی چون رائول، رونالدو، لوییز فیگو، دیویدبکهام یا کامبیاسو و البته در رئال موفق نبود، شاید به این دلیل که موفقیت در تیمی مانند رئال، نیازمند این است که جزو همان انگشتشمارها باشی!
اما در پرتغال، دست او خالی بود. نگاهی به بازیهای پرتغال در جام جهانی 2010، نشان میدهد که عمده مانور تاکتیکی کیروش روی نقش کریس رونالدو و تا حدودی تیاگو در زمین بود، شیوهای که البته جواب نداد. پرتغال بسیار خوب دفاع میکرد و انسجام مناسبی هم داشت اما غیر از بازی با تیم ضعیف کره شمالی که هفت گل زد. در برابر برزیل، ساحلعاج و اسپانیا هیچ گلی به ثمر نرساند.
دقت دربازی پرتغال برابر اسپانیا در آن جام جهانی شاید نکات مهمی را درباره سبک کیروش به دست بدهد. اسپانیای 2010 تیمی بود با قدرت حفظ توپ بالا که کم به حریف موقعیت میداد و با پاسهای فراوان پشت هیجده قدم حریف سعی در بههم زدن تمرکز و استفاده از روزنههای خط دفاعی حریف داشت. کیروش واقعا به اسپانیا موقعیتهای گل زیادی نداد. با دفاعی چندلایه که راه را برای نفوذ بسته بود و تکیه بر قدرت و خلاقیت کریس رونالدو در خط حمله که اگر خوششانس بود شاید حتی میتوانست نتیجه بدهد و یکی از موقعیتهایی که او خلق کرد نتیجه بازی را طور دیگری رقم بزند. اما وقتی سرانجام در اواسط نیمه دوم، دفاع یک اشتباه کرد و داوید ویا گل زد. تیم کیروش نتوانست به شکل موثری تاکتیک هجومی را در زمین پیاده کند و موقعیتهای فراوان خلق کند. وقتی اسپانیا کمی عقب کشید و فرصت ضدحمله را از پرتغال گرفت، تیم کیروش به دروازه اسپانیا نمیرسید. در واقع پرتغال قبل از به ثمر رسیدن گل اسپانیا موقعیتهای بیشتری روی دروازه این تیم خلق کرد. مشابه بزرگ شده این بازی، مسابقه ایران و آرژانتین بود. آرژانتین خیلی دیر به گل رسید و قبل از آن ایران نه تنها به آرژانتین موقعیت گل نمیداد بلکه موقعیت نیز ایجاد کرد.
در واقع این روش و تاکتیک اصلی کیروش است. هر مربی روشی دارد و اینکه چه شیوه بازی بهتر است امری سلیقهای بوده و روش کیروش هم به طور خلاصه این است که او ترجیح میدهد ابتکار عمل را در چرخاندن توپ به حریف بدهد، روی آرایش خط میانی و دفاع تمرکز کند و در بهترین فرصت توپ را به دست بیاورد و در لحظهای به سمت دروازه حمله کند که تیم حریف در آرایش دفاعی نیست. روشی که مسلما منتقدان خودش را دارد و کم هم نیستند کسانی که این شیوه بازی را نمیپسندند.
نکته اینجاست که معمولا آرایش تیمها در زمان دفاع و حمله متفاوت است. مثال ساده اینکه در روش دفاع خطی مرسوم، چگونگی استقرار مدافعین در فاز دفاع و حمله کاملا متفاوت است؛ مدافعین کناری در آرایش هجومی جای خود را با هافبکهای میانی تنظیم میکنند و از میانه زمین همراه با آهنگ حمله تیم جلو میروند تا جایی که در اوج حمله در گوشه محوطه جریمه حریف با دو هافبک میانی تقریباً هم خط میشوند. (مثال عمومی و مرسوم روش 1-3-2-4 است و میتواند در تاکتیکهای مختلف و حتی روش های مختلف همین تاکتیک فرق کند).
شاید مهمترین فضایی که تاکتیکهای ضدحمله محور برآن تمرکز دارند همین فضای ایجادشده پشت سر مدافعین کناری است، مدافعینی که در اوج هجوم با هافبکها هم خط شدهاند و نه تنها فضای پشت سرشان خالی است بلکه وظیفه رایج دفاعیشان مبنی بر پر کردن و پوشش فضای خالی بین هافبکها در سمت دفاعی خودشان را نیز نمیتوانند انجام بدهند و اتفاقا این فضای کلیدی ضدحمله است. زیرا پوشش کناره ها، جایی که محل استقرار مدافعان کناری در آرایش دفاعی است، برای مدافعین وسط در استقرار هجومی، راحت تر است. مدافعین وسط راحتتر جای خالی مدافعان جامانده در حمله را پوشش میدهند زیرا از همه به آن فضا نزدیکترند و بخش عمده آن فضا در آفساید است.
اما جایی کمی جلوتر، بین موقعیت دفاع کنار و هافبک میانی سمت خودش اما متمایلتر به کناره زمین وجود دارد، که وقتی تیم به فاز حمله میرود بسیار آسیب پذیر است و کیروش هم کاملا نشان داده که چقدر به این فضا علاقه دارد. بررسی ضدحملههای کیروش کاملا نشان میدهد که این فضا مورد توجه اوست. آرایش تیم کیروش در زمان دفاع به صورت چندضلعیهای هم مرکز تقریبا تمام راههای نفوذ را میبندد و برای همین گل زدن به چنین تیمی واقعا دشوار میشود اما از سوی دیگر، این روش نیازمند این است که هر دو هافبک میانی نقش موثر و مداوم و دینامیک در بستن فضای جلوی مدافعین داشته باشند. محل استقرار آنها با این هدف، همیشه کمی عقبتر از تیمهایی است که با تاکتیک هجومی بازی میکنند. اینجاست که پای یک فاکتور مهم و تعیین کننده به میان میآید. روش بازی تیم کیروش بسیار بیشتر از آنچه تصور میشود نیازمند یک هافبک بازیساز بسیار خلاق است؛ بازیکنی که بتواند تحت فشار بازیسازی کند. این کلمه "بازیسازی تحت فشار" شاید ساده به نظر بیاید، اما در واقع کسانی که بیشتر با فوتبال آشنا هستند میدانند که تنها بازیکنان اندکی از این قابلیت برخوردارند و مانند بیشتر قابلیتهای ویژه فوتبال، این هم یک توانایی پیشرفته ذهنی است. در فوتبال توانایی فیزیکی و جسمانی با کار و تمرین بیشتر قابل دستیابیاست ولی باید گفت، خصایص ذهنی تاحد زیادی ذاتی هستند و با تمرین و آموزش نمیتوان بازیکنی ساخت که بتواند تحت فشار بازیسازی کند. با تمرین نمیتوان پیرلو یا ژاوی ساخت.
تفاوتی که یک بازیکن خلاق با توانایی بازیسازی تحت فشار میتواند در تیم کیروش ایجاد کند، بسیار زیاد است. بازیکنی که وقتی کیروش از او میخواهد یک فضا را مورد توجه قرار دهد، بتواند تحت فشار و در کسری از ثانیه بازی را به همان فضا منتقل کند. شاید در سالهای اخیر [پس از محرم نویدکیا] تنها بازیکنی در ایران که این توانایی را در حد قابل قبولی داشت مجتبی جباری بود. خود کیروش بهتر از هر کسی میداند که چقدر تیمش به بازیکنی با این خصوصیات نیاز دارد و به همین دلیل جباری همیشه جای ثابتی در برنامههای کیروش داشت. حتی بنا بر برخی شنیدهها[ی تایید نشده] پس از کنارهگیری ناگهانی جباری، کیروش (خلاف رویهای که در مورد بازیکنان دیگر داشت) خواست او را منصرف کند تا بتواند او را با خود به برزیل ببرد!
بعد از جباری کیروش بسیار تلاش کرد جانشینی برای او پیدا کند، اما هنوز موفق نشده است و باید اذعان کرد که تاکتیک اصلی کیروش، بدون حضور بازیکنی با این خصوصیات، تا حد زیادی در فاز تهاجمی ناکارآمد میشود. گذشته از آن، همانطور که اشاره شد، کیروش جزو مربیانی است که تنوع تاکتیکی را با تعداد بازیکن کمتر اجرا میکنند. این بازیکن با خصوصیاتی که ذکرش رفت، همزمان کلید اصلی تغییرِ روش بازی برای کیروش است. معمولاً خط میانی جایی است که شیوههای بازی در آن شکل میگیرد و تغییر میکند. متاسفانه نه نکونام و نه آندو بازیکنانی نیستند که بتوانند ضرباهنگ و روند بازی تیم را در دست بگیرند و هدایت کنند یا تغییر دهند. هردو اینها بازیکنان بسیار خوب و حتی عالی برای تاکتیک اصلی کیروش در جلوی خط دفاعی هستند اما هیچ کدام نمیتوانند بازوی او در زمین برای تغییر تاکتیک باشند. بنابراین، اینکه به نظر میرسد تیم کیروش همواره همان تاکتیک را در زمین پیاده و اجرا میکند، تا حدودی درست و دلیلش اینجاست. شاید کیروش چون مهره مورد نظرش را در زمین پیدا نکرد، ریسک تغییر تاکتیک با تکیه بر بازیکنانی ناکارآمد برای این منظور را نپذیرفت و ترجیح داد دست به ترکیب امتحان پس داده دفاعیاش نزند. به هرحال، گل نخوردن همواره این شانس را یه تیم میدهد که با یک گل همه چیز را به سود خود برگرداند! چیزی که در بازیهای ایران با کره هم شاهد بودیم. تیم کیروش خیلی خوب سه بار کره را شکست داده است!
ضربههای ایستگاهی همانطور که همه دیدیم در تیم کیروش نقش اساسی دارد. این که عدهای گل زدن از روی ضربات ایستگاهی را اتفاقی میدانند اشتباه است. ضربه ایستگاهی و خصوصاً کرنر، همیشه بخش مهمی از تمرینات تاکتیکی تیمها را شامل میشود. در لیگ برتر انگلستان 15 تا 20 درصد کل گلها روی کرنر و تا 30 درصد روی ضربات ایستگاهی به دست میآید. در یک فصل لیگ برتر، منچستر یونایتد 35 درصد کل گلهایش را روی کرنر و ضربات ایستگاهی به ثمر رساند. ایران مشخصاً در ضربات کرنر برنامه و تمرین داشت، معمولاً توپهای برگشتی به بازیکنان ایران میرسید و روی استفاده از آن تمرین شده بود. کیروش در بازیهای ایران و کره چه در مقدماتی جام جهانی و چه بازی دوستانه اخیر، با حفظ نظم دفاعی (و البته کمی هم شانس خصوصاً در بازی اول مقدماتی در تهران) و گل نخوردن، سرانجام با ضربه ایستگاهی و یا استفاده از تک موقعیتها بازی را به سود خود تمام کرد، درحالی که عمده مالکیت توپ در اختیار کره بود.
اتفاقاً این روش در همین مسابقات هم جواب داد. تیم ایران، در تاکتیک اصلی کیروش بسیار پختهتر و مسلط تر از دوره مقدماتی جام جهانی شده بود، بنابراین اعتماد به خط دفاعی و ندادن موفعیت گل به حریفان، فرصت برای پیروزی با تک موقعیتها و ضربات ایستگاهی را فراهم میکرد. تا زمانی که با اخراج یک بازیکن اصلی و مورد اتکای کیروش در تاکتیک اصلیاش ، همه چیز مقابل عراق به هم ریخت. ایران قبلا هم ده نفره شده بود، مثلا در همان بازی کره در تهران که شجاعی اخراج شد، اما هرگز اینطور شیرازه دفاعی تیم نپاشیده بود. مشکل اصلی شاید نبود پژمان منتظری بود. مصدومیت منتظری در کنار اخراج پولادی باعث شد کیروش دو بازیکن ازسه بازیکن اصلی و همیشگی خط دفاعیاش (در کنار جلال حسینی) را از دست داده باشد و شیوه او برای ترمیم خط دفاع، یعنی آوردن حاجصفی به سمت چپ خط دفاعی، در حالی که مدتها بود او در خط میانی بازی میکرد، باعث شد که یک نقطه کور دقیقا در جای قبلی حاج صفی در خط میانی ایجاد و همین طور دفاع ما نیز آسیب پذیر شود. به هرحال ضربات پنالتی واقعا نبرد روحیه و اعتماد به نفس و کمی شانس است. انصافا بازیکنان عراق، وقتی دوبار پیاپی باید پنالتی مرگ و زندگی را به گل تبدیل میکردند و این کار را به خوبی انجام دادند، در این زمینه موفق ظاهر شدند. عراق یکی از تیمهای خوب و جوان مسابقات بود اما چیزی که به نظر میآمد، ایران در صورت ده نفره نشدن، با توجه به کارآمد بودن تاکتیک دفاعی کیروش احتمالا مشکلی برای پیروزی در بازی نداشت.
در پایان باید گفت که تاکتیک اصلی کیروش همین است و چون در ایران معمولاً هواداران فوتبال تهاجمی بیشترند، باعث شده برخی هواداران که کیروش را به دلیل شخصیت کاریزماتیک یا به دلایل دیگر بسیار دوست دارند، به این صرافت بیفتند که فوتبال تدافعی و ضدحمله پسند کیروش را به دلیل نداشتن مهرههای هجومی مناسب و فقر بازیکن در فوتبال ایران عنوان کنند. به این افراد توصیه میکنم اگر سرمربی تیم ملی را دوست دارند و میخواهند از او دفاع کنند، به جای این کار، از روش و تاکتیک او حمایت کنند. هیچ ایرادی ندارد که کسی این تاکتیک را دوست داشته باشد، همانطور که ایرادی ندارد اگر کسی از این شیوه خوشش نیاید. اما اینکه این تاکتیک به دلیل بازیکنان موجود اتخاذ شده حرف نادرستی است. البته که اگر بازیسازی با خصوصیات عنوان شده در این تیم بود، کیفیت ارائه این شیوه در زمین بسیار متفاوت میشد. اما اینکه فکر کنید با پیدا شدن دو هافبک هجومی خوب در فوتبال ایران، کیروش ثقل تیم را پنج متر جلو میآورد و کلاً تغییر تاکتیک میدهد، چیزی است که به نظر منطقی نیست و با سابقه کیروش در تیمهای تحت هدایتش، خصوصاً تیم ملی پرتغال همخوانی ندارد.
این دعوایی که یک طرفش کیروش فرشته بی اشتباهی است و یک طرف شیطانی که آمده پول بیت المال را ببرد، عامیانهترین سطح برخورد با جایگاه سرمربی تیم ملی فوتبال است، اما متاسفانه این دیالوگ رایج بسیاری از ورزشی نویسان و روزنامه نگاران و برخی کارشناسان فوتبال شده است. خیلی کم و به ندرت دیده شده است تحلیلی مستدل و مستند در مورد مربی تیم ملی نوشته یا بیان شود.
سامان زمان زاده در 3 مقاله تفصیلی که برداشت آزاد وی بوده و در صفحه اجتماعی و شخصیاش منتشر کرده است عملکرد تیم ملی و کارلوس کیروش را تحلیل نموده و گروه ورزشی مشرق هم آن را بدون دخل و تصرف منعکس کرده است.
(بخش اول و بخش سوم)
پس از ارائه اولین تحلیل عملکرد کیروش که درخصوص چگونگی تاکتیک پذیر کردن تیم ملی و ساخت تیمی منسجم و منظم بود، در بخش دوم که شاید کمی فنیتر و طولانی است، سعی شده به تفصیل درباره شیوههای کیروش و تاکتیکها و پلانهای تیمیاش صحبت شود. [برای روشن شدن برخی ابهامات توصیه می کنیم تا انتهای متن مطالعه گردد.]
یک اشتباه رایج که در بعضی نوشتهها و بحث ها دیده میشود، این است که عدهای گمان میکنند کارلوس کیروش در تیم منچستر یونایتد یک آنالیزور بود. شاید دلیل این خطا این است که سرمربی قبلی تیم ملی یعنی افشین قطبی، آنالیزور گاس هیدینگ بود. اما این اشتباه محض است و باعث میشود تمام نتیجهگیریهای مبتنی بر این فرض غلط از آب دربیاید. کارلوس نه آنالیزور که دستیار اصلی فرگوسن بود. Assistant manager که بهترین ترجمه برایش همان کمک مربی است. در زبان انگلیسی به سرمربی Manager میگویند که بهترین کلمه برای توصیف نقش حقیقی سرمربی در ابرباشگاههای فوتبال جهان است.
در جایی مانند اولدترافورد، آن هم در دوره پادشاهی فرگوسن، نقش سرمربی فراتر از کسی بود که صرفاً بالای سر تیم است و تمرین میدهد و ترکیب میچیند. وظیفه اصلی منیجر هدایت و مدیریت کل مجموعه فنی باشگاه است؛ از مربیان و تیم آنالیز گرفته تا کادر پزشکی و غیره. به این وظایف مسئولیت رصد کردن تیمهای پایه و خرید و فروش بازیکن در فصل نقل و انتقالات و بخش رسانهای را هم که بیفزایید متوجه خواهید شد که نقش فنی سرمربی در تیم اصلی به جز هدایت و نظارت، معمولاً اتخاذ تاکتیکها و روشهای بازی، انتخاب نهایی بازیکنان و ترکیب و همچنین اداره بازی در حال برگزاری است و لازم است بخش عمدهای از وظایف در تیم اصلی از جمله امر مهم برنامه ریزی و اجرای تمرینات هفتگی به فرد دیگری محول شود. البته روش مدیریت هر سرمربی منحصر به خود اوست و نیز اینکه چه بخشی از وظایفش را به هر دستیاری محول میکند.
اما به هر روی، سرمربی در باشگاهی مانند منچستر یونایتد نیاز به کسی دارد که بار اصلی اجرای سیاستهایش در رابطه با تیم اصلی و تنظیم برنامه تمرینات و همینطور اجرا و نظارت برآن را به او محول کند. مانیتور کردن وضعیت آمادگی بازیکنان و آپدیت کردن مداوم پروفایل هر بازیکن و گزارش به سرمربی و کمک به انتخاب ترکیب و اتخاذ تاکتیک وظایفی است که یک دستیار بنا به تشخیص سرمربی میتواند به عهده داشته باشد و در منچستر الکس فرگوسن، تقریباً بیشترین اختیاراتی که میتوان به یک دستیار داد به کیروش داده شده بود. فرگوسن به نظر او درباره آمادگی بازیکنان اعتقاد راسخ داشت و همین حتی بارها باعث تنش بین ستارههای منچستر و کارلوس کیروش شد.
اگر چه حتماً کیروش در انتخاب روشها و تاکتیک به سر الکس مشورت میداده، اما او هرگز یک آنالیزور به معنای شناخته شده (مانند افشین قطبی) نبوده است. سئوال اینکه آیا چرا بر این نکته تاکید میشود سئوال خوبی است و حالا موقع پاسخ آن است:
در بسیاری از انتقادات وارده به تیم ملی ایران گفته می شود تیم کی روش دارای تنوع تاکتیکی نیست و چنین چیزی زیاد در این تیم به چشم نمیآید. در پاسخ به این سئوال یک توضیح لازم است؛ ما وقتی از تاکتیک پذیری بازیکن حرف میزنیم، از این صحبت میکنیم که یک بازیکن یاد بگیرد بازی به عنوان جزئی از یک کل بزرگتر یعنی چه. (در بخش قبل توضیح کامل داده شد) و این یک رشد و بلوغ ذهنی است. اما اینکه بازیکنان به این مرحله برسند لزوماً به این معنا نیست که تیم دارای تنوع تاکتیکی و قابلیت بازی شناور خواهد بود.
در واقع رسیدن بازیکنان به درک تاکتیکی قدم اول این ماجراست. در مرحله بعد بازیکنانی که قابلیت حلشدن در تاکتیک تیمی را به دست آوردهاند باید همه با هم دست به تمرین تاکتیکهای متنوع و کسب قابلیت سوییچ کردن نقشها در طول بازی بزنند. مرحله دشوار و طاقت فرسایی که باز نقش سرمربی در آن حیاتی است و جالب اینکه مربی برای اجرای این مرحله پیشرفته نیاز به قابلیتهای متفاوتی از مرحله اول (آموزش بازیکنان) دارد.
بدون این که قصد ارزش گذاری و اینکه کدام مهمتر است در میان باشد، باید گفت تربیت بازیکنان امری است پایهای و نیاز به یک آموزگار با حوصله و کاربلد دارد. و اجرای تنوع تاکتیکی نیاز به یک مغز پیشرفته و مسلط بر چگونگی اجرای تاکتیکهای فوتبال. مربیگری فوتبال کار سخت و پیچیدهای است. مجموعهای از «تواناییهای مدیریتی و کاریزماتیک» در کنار «درک بالای تاکتیکی و ذهن تحلیلی قوی» نیاز است که یک مربی به سطح اول فوتبال دنیال برسد و کسی که به این سطح میرسد از حداقل های لازم قطعا برخوردار بوده است. کارلوس کیروش نیز مسلما در هریک از ایندو بالاتر از کف امتیازات لازم را کسب کرده که روی نیمکت سرمربیگری پرتغال و رئال مادرید نشسته است.
سطح دیگری نیز وجود دارد که فقط و تنها فقط عده انگشت شماری میتوانند به آن برسند، توان درک و آنالیز تاکتیکهای متنوع و تسلط بر آن ها، و توانایی مدیریت و هدایت تیم و سروکله زدن با بازیکنان و هنر تمرین دادن هرکدام به تنهایی یک قابلیت ارزشمند است و داشتن یکی از این دو در سطح پیشرفته، در کنار حداقل دانش و توانایی لازم در آن یکی، برای اینکه فرد تبدیل به یک سرمربی موفق شود و حتی در تیمهای نسبتا بزرگ سرمربی شود کافی است. اما، کسانی هستند، انسانهایی استثنایی و ویژه که هردو این تواناییها را در حد کمال دارند. در هیچ کدام ضعیف تر از دیگری نیستند. در هر دورهای شاید تعداد کل افرادی که در فوتبال جهان در این سطح قرار دارند به زحمت به انگشتان دو دست برسد.
برای مثال مارچلو لیپی، نمونه بارز یک پروفسور دیوانه فوتبال است. شاید پروفسورهای دیگری هم در جهان باشند، اما نشسته پشت کامپیوترشان در حال تحلیل و استتنتاج. شاید در تیمهای بزرگی آنالیزور بودهاند اما کسی دیگر آنها را به یاد ندارد. همان قصه آشنای انسانهای چند بعدی و یک بعدی. ممکن است کسی دکترای ریاضی بگیرد، اما هرگز توانایی اداره یک مجموعه تحقیقاتی را به عنوان مدیر نداشته باشد. اما لیپی همزمان که استاد تاکتیک بود، مدیر و تمرین دهنده فوقالعادهای نیز بود. هنوز کسی را در فوتبال مدرن ندیدهام که مانند لیپی تا عمق علمی به نام روشهای بازی فوتبال رفته باشد. حتی فقط درک و فهمیدن تاکتیکهای ترکیبی و شناوری که در تیمهای لیپی به نمایش گذاشته میشد نیاز به نوعی جنون و نبوغ فوتبالی دارد چه رسد به خلق و اجرای آن.
در کنار این، لیپی همزمان تیم را هم اداره و مدیریت میکرد و به وظایف ذکر شده مربوط به سرمربی نیز میپرداخت. مانند لیپی، یا مثل الکس فرگوسن و آرسن ونگر و آنچلوتی در هر دوره ای به زحمت به انگشتان یک دست پیدا میشود و مسلماً به انگشتان دو دست نخواهد رسید. اینها سطح فوق عالی مربیگری در فوتبال جهان هستند و پس از آن سطح نرمال یا درجه اول است که مربیان ترکیب قابل قبولی از دو توانایی اصلی فوقالذکر را دارند و عموما در یکی قویتر و در دیگری ضعیفترند.
اجازه بدهید نکته دیگری را در بحث تنوع تاکتیکی یادآور شوم. در سطح اول فوتبال دنیا، معمولاً دیگر مرحله مقدماتی یعنی تربیت بازیکنان، وجود ندارد و همه از همان عنفوان بازی در مدارس فوتبال تاکتیک پذیری را یاد میگیرند پس قطعاً چالش پیش روی سرمربی تزریق تنوع تاکتیکی به تیم است. زیرا در لیگ برتر، سری A یا لالیگا نمیتوان با یک تاکتیک ثابت بازی کرد و موفق بود. مربیانی که در بخش آنالیز ضعیفتر هستند سعی میکنند این ضعف را با بهرهگیری از آنالیزورهای حرفهای برطرف کنند اما تجربه ثابت کرده که نتیجه کار هرگز مانند زمانی نخواهد شد که سرمربی خود استاد تاکتیکهای فوتبال است.
فوتبال مانند شطرنجی است که مهرههایش هوشمند باشند و شطرنجباز بتواند نقششان را مداوم عوض کند، فیل را به رخ یا اسب را به فیل تبدیل کند. ابزار دست مربی برای تغییر تاکتیک بازیکنان هستند و سوییچ کردن شیوههای مختلف با تغییر نقش آنها امکان پذیر میشود. اینجاست که هرچقدر ذهن مربی عمیق تر و وسیعتر باشد توانایی او برای مانور در این زمینه بیشتر خواهد شد. تغییر روش بازی، از یک یا دو بازیکن شروع میشود و گاه میتواند تمام تیم را شامل شود.
اما ماجرا به این سادگی نیست. تحلیل ریاضی و منطقی لازم برای تغییر تاکتیک مبتنی بر چهار بازیکن، به سادگی دو برابر کار مشابه با دو بازیکن نیست. این افزایش خطی نیست بلکه لگاریتمی و حتی توانی است. فرض کنید شما میخواهید در نقش فعلی یک بازیکن در تیم دست ببرید، لازم است که موقعیت او در زمین بازتعریف شود. موقعیت بازیکن فقط یک مکان ثابت دوبعدی در مختصات دکارتی نیست. بلکه شامل موقعیت نسبی آن بازیکن نسبت به حداقل چهار بازیکن اطرافش است که باید همزمان مدنظر باشد. بنابراین تغییر نقش دوبازیکن، دقیقا موقعیت نسبی برای آن بازیکنان و بازیکنان اطرافش است. حالا ممکن است این موقعیتهای نسبی برای دو بازیکن با هم تداخل هم داشته باشد (که حتماً دارد) ببینید چقدر پیچیده خواهد شد! هرچقدر تعداد بازیکنان مدنظر برای تغییرات تاکتیکی در طول بازی زیادتر شود این گراف پیچیدهتر میشود و نیازمند چند برابر تحلیل و بررسی حالات و موقعیتهای بیشتر است. اینجاست که میتوان دریافت مربی مانند لیپی که در طول یک بازی بارها و بارها بین تاکتیکهای مختلفی سوییچ میکرد که گاه نقش هفت بازیکن در این تاکتیکها شناور میشد، چه ذهن دیوانه و چه جنون خوفآوری داشت. نبوغ هراس آوری که در پشت فوتبال سادهای که ما میبینیم نهفته است!
اما برگردیم به کیروش، ابتدا بايد روشن شود كه کارلوس کیروش ليپي يا ونگر نيست و فاصله معناداری با سطح ياد شده دارد و در اين سطح کارلوس کیروش جزو آن دسته از مربیانی است که توانایی اش در مدیریت و هدایت و تمرین دادن بسیار بالاتر از آنالیز و تحلیل تاکتیک است. (نیاز به تذکر نیست که این مقایسه در سطح اول فوتبال جهان؛ و صحبت در مورد مربی است روی نیمکت رئال مادرید نشسته، که اشاره شد این مربیان در همان بخش ضعیفتر نیز نیازمند کیفیتی بالای متوسط جهانی هستند. برای جلوگیری از تکرار، دیگر به این تذکر اشاره نخواهد شد، اما لازم است مدنظر باشد).
عدهای با اشاره با اینکه کیروش در منچستر آنالیزور بوده پس استاد تاکتیک و تنوع است، انتقاد به تاکتیکهای او را رد میکنند، که در بالاتر به بیاساس بودن این موضوع اشاره شد. مشاهده شیوه بازی تیمهای تحت مربیگری کیروش به خوبی نمایانگر این نکته است که تزریق تنوع تاکتیکی در تیمهای او، با تکیه بر بازیکنان خلاق و مبتکر انجام میشد. در واقع این یک بالانس در تیم است؛ مربی که خودش یک تئوریسین است، تمام بازیکنان را به کار میگیرد که بازوی اجرایی تغییر تاکتیک در زمین باشند، اما مربیانی که نقطه قوتشان جای دیگری است و در این بخش ضعیفترند، معمولاً به نابغههایشان داخل زمین تکیه میکنند. یک یا دو بازیکن که بتوانند جریان بازی را به سمت دیگری هدایت کنند.
کیروش در رئال شانس این را داشت که بزرگترین نابغه معاصر فوتبال یعنی زیدان را در اختیار داشته باشد و همچنین بازیکنانی چون رائول، رونالدو، لوییز فیگو، دیویدبکهام یا کامبیاسو و البته در رئال موفق نبود، شاید به این دلیل که موفقیت در تیمی مانند رئال، نیازمند این است که جزو همان انگشتشمارها باشی!
اما در پرتغال، دست او خالی بود. نگاهی به بازیهای پرتغال در جام جهانی 2010، نشان میدهد که عمده مانور تاکتیکی کیروش روی نقش کریس رونالدو و تا حدودی تیاگو در زمین بود، شیوهای که البته جواب نداد. پرتغال بسیار خوب دفاع میکرد و انسجام مناسبی هم داشت اما غیر از بازی با تیم ضعیف کره شمالی که هفت گل زد. در برابر برزیل، ساحلعاج و اسپانیا هیچ گلی به ثمر نرساند.
دقت دربازی پرتغال برابر اسپانیا در آن جام جهانی شاید نکات مهمی را درباره سبک کیروش به دست بدهد. اسپانیای 2010 تیمی بود با قدرت حفظ توپ بالا که کم به حریف موقعیت میداد و با پاسهای فراوان پشت هیجده قدم حریف سعی در بههم زدن تمرکز و استفاده از روزنههای خط دفاعی حریف داشت. کیروش واقعا به اسپانیا موقعیتهای گل زیادی نداد. با دفاعی چندلایه که راه را برای نفوذ بسته بود و تکیه بر قدرت و خلاقیت کریس رونالدو در خط حمله که اگر خوششانس بود شاید حتی میتوانست نتیجه بدهد و یکی از موقعیتهایی که او خلق کرد نتیجه بازی را طور دیگری رقم بزند. اما وقتی سرانجام در اواسط نیمه دوم، دفاع یک اشتباه کرد و داوید ویا گل زد. تیم کیروش نتوانست به شکل موثری تاکتیک هجومی را در زمین پیاده کند و موقعیتهای فراوان خلق کند. وقتی اسپانیا کمی عقب کشید و فرصت ضدحمله را از پرتغال گرفت، تیم کیروش به دروازه اسپانیا نمیرسید. در واقع پرتغال قبل از به ثمر رسیدن گل اسپانیا موقعیتهای بیشتری روی دروازه این تیم خلق کرد. مشابه بزرگ شده این بازی، مسابقه ایران و آرژانتین بود. آرژانتین خیلی دیر به گل رسید و قبل از آن ایران نه تنها به آرژانتین موقعیت گل نمیداد بلکه موقعیت نیز ایجاد کرد.
در واقع این روش و تاکتیک اصلی کیروش است. هر مربی روشی دارد و اینکه چه شیوه بازی بهتر است امری سلیقهای بوده و روش کیروش هم به طور خلاصه این است که او ترجیح میدهد ابتکار عمل را در چرخاندن توپ به حریف بدهد، روی آرایش خط میانی و دفاع تمرکز کند و در بهترین فرصت توپ را به دست بیاورد و در لحظهای به سمت دروازه حمله کند که تیم حریف در آرایش دفاعی نیست. روشی که مسلما منتقدان خودش را دارد و کم هم نیستند کسانی که این شیوه بازی را نمیپسندند.
نکته اینجاست که معمولا آرایش تیمها در زمان دفاع و حمله متفاوت است. مثال ساده اینکه در روش دفاع خطی مرسوم، چگونگی استقرار مدافعین در فاز دفاع و حمله کاملا متفاوت است؛ مدافعین کناری در آرایش هجومی جای خود را با هافبکهای میانی تنظیم میکنند و از میانه زمین همراه با آهنگ حمله تیم جلو میروند تا جایی که در اوج حمله در گوشه محوطه جریمه حریف با دو هافبک میانی تقریباً هم خط میشوند. (مثال عمومی و مرسوم روش 1-3-2-4 است و میتواند در تاکتیکهای مختلف و حتی روش های مختلف همین تاکتیک فرق کند).
شاید مهمترین فضایی که تاکتیکهای ضدحمله محور برآن تمرکز دارند همین فضای ایجادشده پشت سر مدافعین کناری است، مدافعینی که در اوج هجوم با هافبکها هم خط شدهاند و نه تنها فضای پشت سرشان خالی است بلکه وظیفه رایج دفاعیشان مبنی بر پر کردن و پوشش فضای خالی بین هافبکها در سمت دفاعی خودشان را نیز نمیتوانند انجام بدهند و اتفاقا این فضای کلیدی ضدحمله است. زیرا پوشش کناره ها، جایی که محل استقرار مدافعان کناری در آرایش دفاعی است، برای مدافعین وسط در استقرار هجومی، راحت تر است. مدافعین وسط راحتتر جای خالی مدافعان جامانده در حمله را پوشش میدهند زیرا از همه به آن فضا نزدیکترند و بخش عمده آن فضا در آفساید است.
اما جایی کمی جلوتر، بین موقعیت دفاع کنار و هافبک میانی سمت خودش اما متمایلتر به کناره زمین وجود دارد، که وقتی تیم به فاز حمله میرود بسیار آسیب پذیر است و کیروش هم کاملا نشان داده که چقدر به این فضا علاقه دارد. بررسی ضدحملههای کیروش کاملا نشان میدهد که این فضا مورد توجه اوست. آرایش تیم کیروش در زمان دفاع به صورت چندضلعیهای هم مرکز تقریبا تمام راههای نفوذ را میبندد و برای همین گل زدن به چنین تیمی واقعا دشوار میشود اما از سوی دیگر، این روش نیازمند این است که هر دو هافبک میانی نقش موثر و مداوم و دینامیک در بستن فضای جلوی مدافعین داشته باشند. محل استقرار آنها با این هدف، همیشه کمی عقبتر از تیمهایی است که با تاکتیک هجومی بازی میکنند. اینجاست که پای یک فاکتور مهم و تعیین کننده به میان میآید. روش بازی تیم کیروش بسیار بیشتر از آنچه تصور میشود نیازمند یک هافبک بازیساز بسیار خلاق است؛ بازیکنی که بتواند تحت فشار بازیسازی کند. این کلمه "بازیسازی تحت فشار" شاید ساده به نظر بیاید، اما در واقع کسانی که بیشتر با فوتبال آشنا هستند میدانند که تنها بازیکنان اندکی از این قابلیت برخوردارند و مانند بیشتر قابلیتهای ویژه فوتبال، این هم یک توانایی پیشرفته ذهنی است. در فوتبال توانایی فیزیکی و جسمانی با کار و تمرین بیشتر قابل دستیابیاست ولی باید گفت، خصایص ذهنی تاحد زیادی ذاتی هستند و با تمرین و آموزش نمیتوان بازیکنی ساخت که بتواند تحت فشار بازیسازی کند. با تمرین نمیتوان پیرلو یا ژاوی ساخت.
تفاوتی که یک بازیکن خلاق با توانایی بازیسازی تحت فشار میتواند در تیم کیروش ایجاد کند، بسیار زیاد است. بازیکنی که وقتی کیروش از او میخواهد یک فضا را مورد توجه قرار دهد، بتواند تحت فشار و در کسری از ثانیه بازی را به همان فضا منتقل کند. شاید در سالهای اخیر [پس از محرم نویدکیا] تنها بازیکنی در ایران که این توانایی را در حد قابل قبولی داشت مجتبی جباری بود. خود کیروش بهتر از هر کسی میداند که چقدر تیمش به بازیکنی با این خصوصیات نیاز دارد و به همین دلیل جباری همیشه جای ثابتی در برنامههای کیروش داشت. حتی بنا بر برخی شنیدهها[ی تایید نشده] پس از کنارهگیری ناگهانی جباری، کیروش (خلاف رویهای که در مورد بازیکنان دیگر داشت) خواست او را منصرف کند تا بتواند او را با خود به برزیل ببرد!
بعد از جباری کیروش بسیار تلاش کرد جانشینی برای او پیدا کند، اما هنوز موفق نشده است و باید اذعان کرد که تاکتیک اصلی کیروش، بدون حضور بازیکنی با این خصوصیات، تا حد زیادی در فاز تهاجمی ناکارآمد میشود. گذشته از آن، همانطور که اشاره شد، کیروش جزو مربیانی است که تنوع تاکتیکی را با تعداد بازیکن کمتر اجرا میکنند. این بازیکن با خصوصیاتی که ذکرش رفت، همزمان کلید اصلی تغییرِ روش بازی برای کیروش است. معمولاً خط میانی جایی است که شیوههای بازی در آن شکل میگیرد و تغییر میکند. متاسفانه نه نکونام و نه آندو بازیکنانی نیستند که بتوانند ضرباهنگ و روند بازی تیم را در دست بگیرند و هدایت کنند یا تغییر دهند. هردو اینها بازیکنان بسیار خوب و حتی عالی برای تاکتیک اصلی کیروش در جلوی خط دفاعی هستند اما هیچ کدام نمیتوانند بازوی او در زمین برای تغییر تاکتیک باشند. بنابراین، اینکه به نظر میرسد تیم کیروش همواره همان تاکتیک را در زمین پیاده و اجرا میکند، تا حدودی درست و دلیلش اینجاست. شاید کیروش چون مهره مورد نظرش را در زمین پیدا نکرد، ریسک تغییر تاکتیک با تکیه بر بازیکنانی ناکارآمد برای این منظور را نپذیرفت و ترجیح داد دست به ترکیب امتحان پس داده دفاعیاش نزند. به هرحال، گل نخوردن همواره این شانس را یه تیم میدهد که با یک گل همه چیز را به سود خود برگرداند! چیزی که در بازیهای ایران با کره هم شاهد بودیم. تیم کیروش خیلی خوب سه بار کره را شکست داده است!
ضربههای ایستگاهی همانطور که همه دیدیم در تیم کیروش نقش اساسی دارد. این که عدهای گل زدن از روی ضربات ایستگاهی را اتفاقی میدانند اشتباه است. ضربه ایستگاهی و خصوصاً کرنر، همیشه بخش مهمی از تمرینات تاکتیکی تیمها را شامل میشود. در لیگ برتر انگلستان 15 تا 20 درصد کل گلها روی کرنر و تا 30 درصد روی ضربات ایستگاهی به دست میآید. در یک فصل لیگ برتر، منچستر یونایتد 35 درصد کل گلهایش را روی کرنر و ضربات ایستگاهی به ثمر رساند. ایران مشخصاً در ضربات کرنر برنامه و تمرین داشت، معمولاً توپهای برگشتی به بازیکنان ایران میرسید و روی استفاده از آن تمرین شده بود. کیروش در بازیهای ایران و کره چه در مقدماتی جام جهانی و چه بازی دوستانه اخیر، با حفظ نظم دفاعی (و البته کمی هم شانس خصوصاً در بازی اول مقدماتی در تهران) و گل نخوردن، سرانجام با ضربه ایستگاهی و یا استفاده از تک موقعیتها بازی را به سود خود تمام کرد، درحالی که عمده مالکیت توپ در اختیار کره بود.
اتفاقاً این روش در همین مسابقات هم جواب داد. تیم ایران، در تاکتیک اصلی کیروش بسیار پختهتر و مسلط تر از دوره مقدماتی جام جهانی شده بود، بنابراین اعتماد به خط دفاعی و ندادن موفعیت گل به حریفان، فرصت برای پیروزی با تک موقعیتها و ضربات ایستگاهی را فراهم میکرد. تا زمانی که با اخراج یک بازیکن اصلی و مورد اتکای کیروش در تاکتیک اصلیاش ، همه چیز مقابل عراق به هم ریخت. ایران قبلا هم ده نفره شده بود، مثلا در همان بازی کره در تهران که شجاعی اخراج شد، اما هرگز اینطور شیرازه دفاعی تیم نپاشیده بود. مشکل اصلی شاید نبود پژمان منتظری بود. مصدومیت منتظری در کنار اخراج پولادی باعث شد کیروش دو بازیکن ازسه بازیکن اصلی و همیشگی خط دفاعیاش (در کنار جلال حسینی) را از دست داده باشد و شیوه او برای ترمیم خط دفاع، یعنی آوردن حاجصفی به سمت چپ خط دفاعی، در حالی که مدتها بود او در خط میانی بازی میکرد، باعث شد که یک نقطه کور دقیقا در جای قبلی حاج صفی در خط میانی ایجاد و همین طور دفاع ما نیز آسیب پذیر شود. به هرحال ضربات پنالتی واقعا نبرد روحیه و اعتماد به نفس و کمی شانس است. انصافا بازیکنان عراق، وقتی دوبار پیاپی باید پنالتی مرگ و زندگی را به گل تبدیل میکردند و این کار را به خوبی انجام دادند، در این زمینه موفق ظاهر شدند. عراق یکی از تیمهای خوب و جوان مسابقات بود اما چیزی که به نظر میآمد، ایران در صورت ده نفره نشدن، با توجه به کارآمد بودن تاکتیک دفاعی کیروش احتمالا مشکلی برای پیروزی در بازی نداشت.
در پایان باید گفت که تاکتیک اصلی کیروش همین است و چون در ایران معمولاً هواداران فوتبال تهاجمی بیشترند، باعث شده برخی هواداران که کیروش را به دلیل شخصیت کاریزماتیک یا به دلایل دیگر بسیار دوست دارند، به این صرافت بیفتند که فوتبال تدافعی و ضدحمله پسند کیروش را به دلیل نداشتن مهرههای هجومی مناسب و فقر بازیکن در فوتبال ایران عنوان کنند. به این افراد توصیه میکنم اگر سرمربی تیم ملی را دوست دارند و میخواهند از او دفاع کنند، به جای این کار، از روش و تاکتیک او حمایت کنند. هیچ ایرادی ندارد که کسی این تاکتیک را دوست داشته باشد، همانطور که ایرادی ندارد اگر کسی از این شیوه خوشش نیاید. اما اینکه این تاکتیک به دلیل بازیکنان موجود اتخاذ شده حرف نادرستی است. البته که اگر بازیسازی با خصوصیات عنوان شده در این تیم بود، کیفیت ارائه این شیوه در زمین بسیار متفاوت میشد. اما اینکه فکر کنید با پیدا شدن دو هافبک هجومی خوب در فوتبال ایران، کیروش ثقل تیم را پنج متر جلو میآورد و کلاً تغییر تاکتیک میدهد، چیزی است که به نظر منطقی نیست و با سابقه کیروش در تیمهای تحت هدایتش، خصوصاً تیم ملی پرتغال همخوانی ندارد.